هرخانه یک حسینیه
به قلم خودم
مکسورة الضلع
آمنه نوشت
تجربه نگاری
عکس تولیدی
محرم1441
هرخانه یک حسینیه
⚫ ️ ⚫ ️ ⚫ ️ ⚫ *️بسم رب الحسین اشف* صدرالحسین بظهورالحجة ⚫ ️ ⚫ ️ ⚫
️ مــحرم، مــاه پــیروزی خــون بر شمـشیر از راه رسید . ●●●امشب، شب اول عزای امام حسین علیہ السلام شروع می شود. شهرها، منازل، تڪیہ ها، حسینیہ ها، هیئات رنگ و بوی حسینی بہ خود می گیرند. صدای نوحہ از ماشین ها و موڪبها حال و هواۍ شهر را دگرگون می ڪند، 《 این حسین ڪیست ڪہ عالم دیوانہ اوست》 ■■■ڪوچہ پس ڪوچہ های شهر را می بینیم ڪہ پسر بچہ ها مڪانے را سیاهپوش ڪردند و ایستگاه صلواتی بہ راه انداختند یا در ڪوچہ چند نفرێ هیئت راه مۍ اندازند نوحہ می خوانند و سینہ می زنند حُبّ امام حسین از همان نوزادۍ ڪہ ڪاممان را با تربت سیدالشهداء باز مۍ ڪنند تٵثیرش تا آخر عمرمان باقی خواهد ماند. هرڪس بہ نوعۍ عشق و ارادتش را بہ ارباب جانم نشان می دهد . ✔ *یڪی با در اختیار قراردادن منزلش برای* مراسم عزاداری امام حسین علیه السلام ✔ یڪی با چای دادن بہ عزاداران امام حسین علیه السلام* ✔ *دیگری ڪفشهای عزاداران را مرتب مۍ* ڪند ✔ *دیگری یڪی از گناهانش را بہ حُرمت* این شبها و بہ احترام ارباب ترڪ مۍ ڪند . ? ? ? *خانہ ما هم هرسالہ با مختصر* سیاهپوشی ڪہ در حد توانمان هست حسینیه ارباب جانم می شود . پ.ن: عڪس تولیدی خودم، هرخانہ یڪ حسینیہ
سفرنامه پیاده روی اربعین۹۷
#به_قلم_خودم #مکسورة_الضلع #آمنه_نوشت #تجربه_نگاری نماز صبح را خواندیم، وسایلهایمان را جم و جور ڪردیم و آماده رفتن شدیم. برای صبحانہ بہ موڪبی رسیدیم و یڪ صبحانہ مفصّل تخم مرغ آبپز با نان تنوری تازه همراه با چای عراقی خوردیم و به سفر ادامه دادیم تا اینڪہ رسیدیم بہ جمعیت پیاده روی. آقای نوبهار می گفتند” از همینجا پیاده روی رو شروع ڪنیم، اما من و فرناز ڪہ اولین بارمان بود قبول نڪردیم و گفتیم “لطفٵ اگر ممڪنہ از عمود اول شروع ڪنیم ☺ ? همہ قبول ڪردند و رفتیم از عمود یڪ با نیت قربت إلی الله و به نیابت از شهدا، پدر ومادر، التماس دعا کنندگان، بانیهایی ڪہ سبب شدند من راهی ڪربلا بشم قدمهایم را بہ آرامی برمی داشتم. مسیر پیاده روی را ڪہ می پیمودیم دخترو پسربچه های عراقی را می دیدیم ڪہ هر ڪدام بہ نوعی از زوّار امام حسین علیه السلام پذیرایی می ڪردند. یڪی با دادن دستمال ڪاغذی دیگری با دادن آب و… فرناز هم با ڪمڪ دوستانش دستبند،تسبیح،مداد ڪہ بالایش پرچم ڪوچڪی با نام اهل بیت امام حسین درست ڪرده بودند را بہ بچہ عراقیها هدیه میداد. در طول مسیر با صحنه هایی مواجه میشدیم ڪہ قابل وصف نیست، پسری پدر نابینایش را بهمراه آورده بود. مادری کودک نوزادش را بهمراه آورده بود. چقدر حضور زن ها و بچه ها تو مسیر به این پیاده روی عظمت میداد. مردان عراقی ڪنار جاده نشستہ و التماس زائران آقا می ڪردند تا بروند ماساژشان بدهند، زنان و مردان در پیاده روی خیلی مخلصانه عشقشان را بہ امام حسین نشان می دادند. حسین جان! زن، فرزند، همسر، زندگیم بہ فدایت. تیمهای پزشڪی و هلال احمر در موڪبها مستقر بودند و جانانہ بہ زوّار خدمت رسانے می ڪردند. بہ موکب حضرت معصومه (سلام الله علیها) استان قم رسیدیم، من سَرم درد داشت با فرناز رفتیم از هلال احمر قرص بگیریم زنان و مردانی را می دیدم ڪہ پاهایشان تاول زده و آمده بودند آب پایشان را بڪِشند.( اما من اصلا آب پایم را نڪشیدم و هیچ دردی هم نداشتم هنگام برگشت بہ خانہ خودش خود به خود رفته بود و انگشتم دیگر بادی نداشت) ? بہ نجف ڪہ رسیدیم جمعیت موج میزد جای سوزن انداختن نبود نتوانستیم وارد حرم شویم از بیرون به مولا سلام دادیم(هنگام برگشت از کربلا دوباره به نجف آمدیم و یه دل سیر زیارت ڪرده و نماز و دعا خواندیم ? ☺ ) و سجده شکر بجا آوردیم و راهی ڪربلا شدیم. دقیقٵروز اربعین بہ ڪربلا سرزمین عشق رسیدیم ? ? ? بہ سمت موڪبهای ڪرجی نزد همشهریانمان رفتیم تا کمی استراحت ڪنیم و نماز ظهر و عصر را در یڪی از چادرها بہ جماعت خواندیم و اتفاقا قبل شروع نماز دوستم را ڪہ همسرش طلبہ هست و با برادرم رفیق هست را دیدم ڪلے خوشحال شدیم بعد سلام و احوالپرسی و روبوسی ،بہ معصومہ گفتم ڪدام چادر هستید بعد نهار را بیایید بریم حرم زیارت اربعین را بین الحرمین بخوانیم، چادرشان را نشانم دادم قرار گذاشتیم بعد نهار ڪنار چادرشان باشم تا با هم راهی بین الحرمین شویم. با همسفرام ناهار را خوردیم هر کدام متفرق شدیم، فرناز رفت پیش دوستاش، اعظم خانم و دخترعمو هم رفتند ڪنار همشهریاشون منم پاشدم رفتم سر قرار . سہ نفری من ، معصومه، همسرش ڪہ روحانی هستند راهی شدیم پیاده ڪہ می رفتیم گرم صحبت شدیم اصلا متوجه نشدیم ڪِی به حرم رسیدیم. بہ بین الحرمین ڪہ رسیدیم بین دوراهی مانده بودم ڪہ اول به اربابم ? ? ? ? سلام و عرض ادب داشته باشم یا بہ سقای دشت ڪربلا ابوالفضل العباسم ? ? ? رو بہ سوی امام حسین علیه السلام ایستادم گفتم آقاجان ممنونتم ڪہ همچین روزی دعوتم ڪردی بہ زیارتت بیاییم. اشڪها اجازه نمیدادند گنبد اربابم را واضح و سیر تماشا ڪنم بغض گلویم را گرفتہ بود. معصومہ گفت"آمنه جان! زیارت اولته برام دعا ڪن، من هم افرادی ڪہ التماس دعا گفته بودند از ارباب جان خواستم تا زیارتش را روزیشان گرداند” اشکهایم را با چفیه خشک می ڪردم چون این اشڪها برام ارزش دارد و چفیه ام را آورده بودم تا بہ هر زیارتگاهی میرویم متبرّڪ ڪنم و هنگام دفنم با من در قبر بگذارند. دنبال ڪتاب دعا می گشتیم تا جایی پیدا ڪنیم بنشینیم نماز و دعا بخوانیم. https://kowsarnet.whc.ir/thewire/view/26106972 لینڪ دوم سفرنامه☝️☝️☝️☝️☝️ ادامه دارد….
سفرنامه پیاده روی اربعین ۹۷
#به_قلم_خودم #مکسورة_الضلع #آمنه_نوشت #تجربه_نگاری بعد از آنڪہ ڪارهای ڪابتاژ ڪردن ماشین تمام شد، باید گذرنامه هارو میبردیم مُهر بزنند آنقد خوشحال بودم ڪہ اولین مُهر سفر ڪربلام بر گذرنامه ام نقش بست، اونم گذرنامه ای ڪہ تمام هزینه اش رو خود ارباب برام ردیف ڪرده بود. ? گیتها را رد ڪردیم و وارد ڪشور عراق شدیم و سوار بر ماشینی بودیم ڪہ پلاک کرج بود، عراقیها تا ماشین ایرانی می دیدند دست تڪان می دادند و از موڪبهاشان بیرون می آمدند بهمان غذا، میوه، آب… می دادند حتی نمی خواستیم هم بزور میذاشتند داخل ماشین و می گفتند"ایرانی ایرانی” ? ? شیشه جلوی ماشین عکس حضرت آقا، سید حسن نصرالله، زده بودیم نگاه می ڪردند دست می ڪشیدند رو عکس و به عربی میگفتند “عکس ایت الله سیستانی را هم بزنید” . ایرانیهایی ڪه پیاده می رفتند دست تڪان می دادند و می گفتند” ایول بچه ڪرج، پلاڪ ڪرجم اینجاست و ڪلی ذوق داشتند ڪہ ماشین ایرانی هم درعراق تردد می ڪنہ، در بین مسیر بہ موکبی رسیدیم و ما را به منزلشان بردند، تا بہ منزل رسیدیم، دوتا خانم جوان آمدند جلویمان با زبان عربی و با ایما واشاره ڪہ ما متوجہ بشیم می گفتند” چادرهایتان را دربیاورید بشوریم گفتیم” ممنونیم از محبتتون ما اومدیم نماز بخوانیم سریع باید بریم خیلی اصرار داشتند اما ما عجله داشتیم و باید بعد نماز به شهرڪوت می رسیدیم. ڪلی زائر ایرانی از اقصی نقاط کشورمون اومده بودند یڪ خانومی حتی با نوزادش اومده بود ? ? من و فرناز نشسته بودیم گوشیهامونو زده بودیم شارژ فقط به خانومای عراقی نگاه می کردیم ڪہ چقدر ذوق و خوشحالی تو چهره اشون موج میزد ازاینڪہ به ایرانی خدمت می ڪنند. گوشیها ڪہ شارژ شد رفتیم وضو بگیریم نماز بخونیم، بعد نماز با حاج خانوم منزل ڪہ خانم مهربون و بامحبتی بود ایستادیم عکس انداختیم حاج خانوم اشاره ڪردند بیا ڪنار عڪس حضرت عباس(علیه السلام) عڪس بگیر منم قبول ڪردم و عڪس رو گرفتیم و سریع وسایلامون رو جمع ڪردیم ڪہ بریم ڪفشامونو ڪہ پا می کردیم همان دو دختر جوان اومدند به زبان عربی گفتند” بمانید شام بیاریم امشب بمانید خیلی اصرار داشتند، متوجه شدند ڪہ نمی مانیم غذایمان را آوردند و بهمراه خود بردیم جاتون خالی دلمه بود. ? قبل از رفتن باهاشون یه عڪس یادگیریم گرفتم. سوار ماشین شدیم و به سمت شهر کوت راهی شدیم در کوت حلیمه خانم( دخترعموی مادرم) با خانواده ای آشنا شده بودند ڪہ هرسال اربعین میرفتند. آقای نوبهار بهشون زنگ زدند هماهنگ ڪردند و به سمت منزلشان حرڪت ڪردیم تا رسیدیم مادر منزل یه دید بوسی باهامون داشت ڪلی استقبال گرم تا نشستیم آقای منزل گوشیهارو گرفت به دخترعمو اشاره ڪردم ڪجابرد گفت"بردش به وای فای وصل ڪنہ” خدا خیرش بده وصل نت شدیم هممون با خانواده هامون تماس گرفتیم بنده خدا مادر من ڪہ موفق به گرفتن تماس با من نمیشد چون همراه اول بودم آنتن دهی امکان پذیر نبود و من هم از فرصت بدست آمده استفاده کردم ☺ خانم خونه ڪہ عربها به خانم میگن “حَجیِّہ” اشاره می ڪرد بیایید چایی میوه بخورید ما هم با کمال احترام پاشدیم رفتیم و رو مبل نشستیم. حجیِّہ چشمش فرنازو گرفته بود بہ دخترعمو میگفت این خانم جمیل جمیل ? ? ? ? ? هیچی دیگہ به فرناز گفتیم تموم شد عروس عراقیها شدی ? اونم خوشش اومده بود میگفت خوبه دیگه میایید کربلا میایید خونم ? ? از فرناز خوششون اومده بود. چشمم سمت آشپزخونه ڪه چرخید یه گربه دیدم قشنگ رفت آشپزخونه یه دور شمسی قمری زد اومد بیرون رفت. ? ? این گربه ها دست از سرم برنمیدارن همه جا هستند. حجیِّه خانومم ڪه چشمش فرنازو گرفته بود ? از اتاق بیرون نمی رفتند تا استراحت کنیم تا اینڪہ گفتند چادرهاتون مانتو شستنی دارید ببریم بشوریم چادرهامونو دادیم بردن شستن خشک کردن آوردن خداخیرشون بده. کم کم دیدن ڪه داریم مانتو در میاریم یعنی می خواهیم بخوابیم. حَجیِّه هم متوجه شدند ڪہ می خواهیم استراحت ڪنیم اتاق را ترڪ ڪردند، بعد نمازصبح لباسارو به تن ڪردیم تا به سمت نجف بریم. از اهالی منزل تشکر و خداحافظی ڪردیم سوار ماشین شدیم فرناز خانم یادش افتاد با مادرشوهرش عکس ننداخته هیچی دیگه ماشینو خاموش کردیم تا خانوم برن عکسشو بندازن، عکسشو انداخته اومده بهمون نشون میده میگه منو مادرشوهر یهویی ما از خنده روده بر شدیم و این سوژه شد تا آخر سفر برامون ? ? ادامه دارد… #خاطرات_اربعین #پیاده_روی_اربعین #سفرنامه #اربعین97 https://kowsarnet.whc.ir/thewire/view/26082141 لینڪ قسمت اول سفرنامه ☝️☝️☝️☝️ ⛔️⛔️ عڪسهای مربوط بہ قلم خودم نشر داده نشود راضی نیستم ? ?
سفرنامه پیاده روی اربعین۹۷
#به_قلم_خودم #مکسورة_الضلع #آمنه_نوشت #تجربه_نگاری قدم قدم پا میزارم تو جاده ها تا برسم به ڪربلا حسین حسین ? ? ? ? نَفَس نَفَس هم نَفَس حسینیا راهی میشم تا نینوا حسین حسین ? ? ? ? خوشبختی یعنی تو زندگیت امام حسین داری ★★ یه عڪس تو بین الحرمین داری ? ? ? عڪسهای پیاده روی اربعین پارسالم را ڪہ نگاه می ڪردم قطره قطره اشکهام می چکید رو صفحه گوشی و لحظه لحظه اون خاطرات برام زنده میشد چه زود گذشت همین پارسال بود ڪه نوشتم جریان طلبیده شدنم و دعوت شدنم به زیارت اربابم. سفر پر از معنویت، همبستگی، عشق به امام حسین دربین زوّار موج میزد. 《 جریان طلبیده شدنم لینڪش پایین متن آمده یسریا خوندن ، آنهایی هم ڪہ نخواندن حتما بخوانند . چون سفر من بصورت یڪ معجزه بود 》 و اما حالا سفرنامه #پیاده_اربعینم بعد از ماجرای طلبیده شدنم و گرفتن پاسپورت و ویزا شروع کردم وسایلم را آماده کردن آنقد شور و هیجان تو دلم موج میزد که برای رفتن لحظه شماری می کردم. در روز پنج شنبه1397/8/3 ساعت 7 صبح راه افتادیم(من، دخترعموی مادرم، فرناز، اعظم خانم و آقای نوبهار راننده و همسر دختر عموی مادرم). ساعت حدودا 10 به همدان رسیدیم تا صبحانه بخوریم، منو دوست جدیدم فرناز از ماشین پیاده شدیم تا جایی را پیداکنیم گوشیمونو شارژ کنیم، هنوز از ایران خارج نشده مادرجون زنگ میزنه آمنه دلم برات تنگ شده زود برگردید جات تو خونه خیلییی خالیه همش نگاه میکردم کتاب ب دستت بود یا گوشی به دست بودی اما حالا انگار هیچ کسی تو خونه نیس، منم از پشت گوشی دلداری میدادم زود میاییم…. شب را پشت مرز در ایلام منزل یکی از ایلامیها که با دخترعموی مادرم آشنا بودند ماندیم. بانوی منزل برای شام هرچه در منزل داشت و نداشت برایمان آورد و حسابی ما را شرمنده خودشان کردند، منم چندتایی فتیر محلی که بهمراه آورده بودم را به مریم خانوم (صاحبخونه ) دادم کلی تعارف می کردند اینا چیه چرا زحمت میکشید، گفتم سوغات شهرمونه بخورید نوش جونتون. بعد از خوردن شام، ظرفهارو میبردم آشپزخانه تابشورم اما اجازه نمیدادن، هرچه اصرار کردم گفتند"نه شما زوّارید ما باید به شما خدمت کنیم” من برم جایی باید پاشم کار کنم چون نمیتونم ببینم همش صاحبخونه سرپا باشه. چشمتون روز بد نبینه ? ? ? ? ? شب که خوابیدیم جای ما زیر پنجره اتاق بود و پنجره تا زمین فاصله چندانی نداشت، من که جام تغییر کنه بد خواب میشم نصف شب چشامو باز کردم دیدم خونه خودمون نیس بعد دوزاریم افتاد داریم میریم کربلا الانم منزل یک شهروند باصفای ایلامی هستیم یهو گربه سیاه چشم سبز که سبزیش برق میزد دیدم طاقت نیاوردم نتونستم ترسم را کنترلش کنم جیغ زدم همه بیدارشدن و گربه هم قشنگ دوید از کنارم از پنجره بیرون رفت. ? ? ? ? مریم خانوم گفت” دخترجون چی شد؟ گفتم یه گربه مشکی چشم سبز اومده بود اتاق ترسیدم جیغ زدم، ببخشید شما را هم بی خواب کردم گفتند"تقصیر من شد لای درو بازگذاشته بودم از حیاط اومده بود” بنده خدا آب طلا آورد گفت بخور ترست بریزه، آب رو خوردم اما ترسم رفع نشد چون وحشتناک ترسیده بودم. ? این گربه و جیغ من باعث شد همسفرم پاشه نمازشبشو بخونه منم که هنوز ترس داشتم نشسته بودم تو جام، ساعتو نگاه کردیم وقت نماز صبح بود نماز رو خواندیم و خوابیدیم. ساعت 8پاشدیم که بریم، گویامریم خانم رفته بودند از موکبشون برای ما حلیم آورده بودند جاتون خالی هوا سرد و حلیم داغ چسبید. ? بعداز خوردن صبحانه مفصلی که مریم خانوم زحمت کشیده بودند، به سمت مرز راهی شدیم چند ساعتی پشت مرز معطل شدیم چون می خواستیم ماشین را کابتاژ کنیم در همین مدت چشمم به زائران ابی عبدالله الحسین می افتاد که چقدر مشتاقانه و عاشقانه کوله به پشت بودند و کوله هایشان مزّین به عکس شهدا، پرچم ایران، رهبر عزیزمون و متنی به این مضمون که《 قدم هایم را نذر ظهور آمدنت می کنم 》تا ظهر طول کشید و نمازظهرعصر را خواندیم و راهی #سفر_عشق شدیم. ادامه دارد… https://kowsarnet.whc.ir/thewire/view/20064473 جریان طلبیده شدنم به سفرپر از معنویت کربلا☝️☝️☝️☝️☝️ #خاطرات_اربعین #پیاده_روی_اربعین #سفرنامه #اربعین97 ⛔️⛔️ عڪسهای مربوط به قلم خودم نشر داده نشود راضی نیستم ☺ ☺ ? ? ? ?