هدیه معنوی
آمنه نوشت
هدیه معنوی
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ . ? ❤️ چندسالی هست که پیج آقای ڪیا را بازدید میکنم امسال بهمن ماه تصمیم گرفتم در قسمت عقیق نذری خودم و پدر و مادرم را هم ثبت نام کنم .*(وابستگی به پدر و مادر تو مجازی* هم هست ? ) ثبت نام انجام شد برای خودم به عشق ارباب بی ڪفن #زیارت_عاشورا را انتخاب ڪردم. (از زیارت عاشورا معجزه هایی دیدم ، هرشب باید قبل از خواب زیارت عاشورا را حتما بخوانم حتی همین زیارت عاشوراها من را راهی ڪربلا ڪردند) . و اما جریان اصلی اینہ….. ☺ ☺ من #عقیق شرف الشمس را انتخاب ڪردم و خیلییی دلم میخواست اسمم تو قرعه ڪشی*#عقیق_نذری* دربیاد و این عقیق بدستم برسه. در اسفندماه98 بود ڪه برام پیامڪ اومد شما در قرعه ڪشی عقیق اسمتان درآمده، با دیدن پیامڪ آنقدر خوشحال شدم و خداروشڪر گفتم. ? ? چون عقیقم شرف الشمس بود باید حرزش در 19 فروردین رویش حکاکی میشد بعد از حڪاڪی، آقای ڪیا و عوامل پشت صحنه زحمت پُست و ارسال را انجام می دادند.بعد از چشم انتظاری درتاریخ1399/02/2 عقیق خوشگلم بدستم رسید برام خیلی جالب بود که ماه #اردیبهشت، ماه تولدم هست و در این ماه هم عقیق بدستم رسید و این یڪ هدیه معنوی از سوی ارباب بی ڪفنم به بنده بود و خیلی غیرمنتظرانه و غافلگیرانه بود برام? امام حسین جانم خیلیی ازت ممنونم دَمت گرم خیلی به بنده لطف دارید هیچ وقت این عطوفت و مهربونیتو فراموش نمیڪنم ? پ.ن1: روزی که پاکت عقیق بدستم رسید مادرجان با لبخند ملیحی که به چهره داشت نگاه به من انداخت و گفت برای منم میاد؟ گفتم مادرجان شرمنده روم به دیوار ? اسم شما در قرعه ڪشی در نیامده، من که تحمل ناراحتی مادرم را ندارم تصمیم گرفتم عقیق را ببرم انگشتر سازی رڪاب براش بسازند و با تمام وجود تقدیم مادرجان ڪنم. ☺ پ.ن2: در ماه تولدت هدیه معنوی از طرف ارباب جانت بهت برسه و حتی جلوتر از موعد تولدت نور علی نوره❤️ ? پ.ن3: پیج آقای ڪیا خیلی جالب و مفید واقع برای همه سنین هستش. خصوصا برای یالقوزها و قورمه سبزی خورها و نی نی های چشم رنگی ? استوری نیست که داخلش نی نی چشم رنگی یا قورمه سبزی نبینی ? ✅ پیج آقای ڪیا سرشار از مطالب مفید و آموزنده و ( ? ) در عین حال شوخی، خنده را به لب خانواده ها میاره که اونم تو این شرایط قرنطینگی مردم افسردگی گرفتن واقعا نیازه . پیشنهاد میکنم عضو بشید تا به حرفای من برسید.پ.ن4: جدیدٵ آقای کیا نوه دار هم شدند، یاکریمها در حیاط منزل اقای کیا بهشون خوش گذشته دو تا جوجه گذاشتند. #عقیق #شرف_الشمس #اردیبهشت #هدیه_معنوی
عقیق نذری
به قلم خودم
مکسورة الضلع
آمنه نوشت
سفیر عقیق هوالمحبوب
بسم ا… حدود یڪی دو هفته پیش در فضای مجازی پستی را دیدم ڪہ راجع به #عقیق_نذری بود ، صاحب پست #عقیق_نذری هرسال بهمن ماه پست مربوط به #عقیق_نذری را بارگزاری می نماید . افراد، عقیق موردنظر خود را از سایت مربوطه انتخاب و ثبت نام می نمایند ڪه یڪسری از افراد خریداری و یڪسری هم نیز برای نذر، ڪہ ادای نذر هم شرایط خودش را دارد . من پارسال در طرحشون شرڪت را انجام دادم اما لیاقت این را نداشتم ڪہ اسمم در قرعه ڪشی دربیاد، امسال هم دودل بودم اسمم را ثبت نام ڪنم یانه . باتوڪل به خدا وارد سایت شده و #عقیق_نذری خود را انتخاب ڪرده و روند ثبت نام را انجام دادم . تااینڪه دیروز پیامڪ آمد اسم شما در قرعه ڪشی #عقیق_نذری درآمده ? ? شوڪہ شدم اصلا باورم نمیشد بین چندین هزار شرڪت ڪننده قرعه به اسم منم دربیاد، یاد زمانی افتادم ڪہ پارسال فاطمه رجب نیا (دوست مجازیم) بهم زنگ زد ڪہ اسمت در قرعه ڪشی #اربعین_کربلا درآمده . پ.ن1: خودم به شخصه هرچی خواستم از خودش خواستم و تا آنجا ڪہ صلاح بوده بهم داده و من به یقین رسیدم هرچه را ڪہ از ته دل و قلبٵ از خدا بخواهی قطعٵ دریافت می ڪنی . پ.ن2: اینگونه خاطرات برای خودم تا ابد در ذهنم باقی خواهد ماند. پ.ن3: ماه رجب امسالم با سالهای دیگرم خیلی فرق داشت. خدایا به داده ها و نداده هات شڪر پ.ن4: از این اتفاقات لذت بخش برای همه رخ بده ان شاءالله چون حس و حال خیلیییی خوبیه . پ.ن۵: تاریخ این اتفاق عالی۱۳۹۸/12/7 به وقوع پیوست.
طلبه جهادی
به قلم خودم
مکسوره الضلع
آمنه نوشت
کوتاه نوشت
طلبه جهادگر محمد مداح ، همسر باردارش را که بر اثر داروهایی که دکتر تجویز نموده بودند و بالارفتن فشارش براثر استفاده مکرر از آنها موجب ایست قلبی شد، و محمد مداح برای همیشه همسر و فرزندانش را از دست داد و برایش روضه حضرت زهرا ( سلام الله علیها) تکرار شد. اما از دست دادن همسرش باعث تضعیف روحیه اش نشد هم چنان به کارهای جهادی خود در خدمت به بیماران کرونایی را ادامه می دهند.
هرخانه یک حسینیه
به قلم خودم
مکسورة الضلع
آمنه نوشت
تجربه نگاری
عکس تولیدی
محرم1441
هرخانه یک حسینیه
⚫ ️ ⚫ ️ ⚫ ️ ⚫ *️بسم رب الحسین اشف* صدرالحسین بظهورالحجة ⚫ ️ ⚫ ️ ⚫
️ مــحرم، مــاه پــیروزی خــون بر شمـشیر از راه رسید . ●●●امشب، شب اول عزای امام حسین علیہ السلام شروع می شود. شهرها، منازل، تڪیہ ها، حسینیہ ها، هیئات رنگ و بوی حسینی بہ خود می گیرند. صدای نوحہ از ماشین ها و موڪبها حال و هواۍ شهر را دگرگون می ڪند، 《 این حسین ڪیست ڪہ عالم دیوانہ اوست》 ■■■ڪوچہ پس ڪوچہ های شهر را می بینیم ڪہ پسر بچہ ها مڪانے را سیاهپوش ڪردند و ایستگاه صلواتی بہ راه انداختند یا در ڪوچہ چند نفرێ هیئت راه مۍ اندازند نوحہ می خوانند و سینہ می زنند حُبّ امام حسین از همان نوزادۍ ڪہ ڪاممان را با تربت سیدالشهداء باز مۍ ڪنند تٵثیرش تا آخر عمرمان باقی خواهد ماند. هرڪس بہ نوعۍ عشق و ارادتش را بہ ارباب جانم نشان می دهد . ✔ *یڪی با در اختیار قراردادن منزلش برای* مراسم عزاداری امام حسین علیه السلام ✔ یڪی با چای دادن بہ عزاداران امام حسین علیه السلام* ✔ *دیگری ڪفشهای عزاداران را مرتب مۍ* ڪند ✔ *دیگری یڪی از گناهانش را بہ حُرمت* این شبها و بہ احترام ارباب ترڪ مۍ ڪند . ? ? ? *خانہ ما هم هرسالہ با مختصر* سیاهپوشی ڪہ در حد توانمان هست حسینیه ارباب جانم می شود . پ.ن: عڪس تولیدی خودم، هرخانہ یڪ حسینیہ
سفرنامه پیاده روی اربعین۹۷
#به_قلم_خودم #مکسورة_الضلع #آمنه_نوشت #تجربه_نگاری نماز صبح را خواندیم، وسایلهایمان را جم و جور ڪردیم و آماده رفتن شدیم. برای صبحانہ بہ موڪبی رسیدیم و یڪ صبحانہ مفصّل تخم مرغ آبپز با نان تنوری تازه همراه با چای عراقی خوردیم و به سفر ادامه دادیم تا اینڪہ رسیدیم بہ جمعیت پیاده روی. آقای نوبهار می گفتند” از همینجا پیاده روی رو شروع ڪنیم، اما من و فرناز ڪہ اولین بارمان بود قبول نڪردیم و گفتیم “لطفٵ اگر ممڪنہ از عمود اول شروع ڪنیم ☺ ? همہ قبول ڪردند و رفتیم از عمود یڪ با نیت قربت إلی الله و به نیابت از شهدا، پدر ومادر، التماس دعا کنندگان، بانیهایی ڪہ سبب شدند من راهی ڪربلا بشم قدمهایم را بہ آرامی برمی داشتم. مسیر پیاده روی را ڪہ می پیمودیم دخترو پسربچه های عراقی را می دیدیم ڪہ هر ڪدام بہ نوعی از زوّار امام حسین علیه السلام پذیرایی می ڪردند. یڪی با دادن دستمال ڪاغذی دیگری با دادن آب و… فرناز هم با ڪمڪ دوستانش دستبند،تسبیح،مداد ڪہ بالایش پرچم ڪوچڪی با نام اهل بیت امام حسین درست ڪرده بودند را بہ بچہ عراقیها هدیه میداد. در طول مسیر با صحنه هایی مواجه میشدیم ڪہ قابل وصف نیست، پسری پدر نابینایش را بهمراه آورده بود. مادری کودک نوزادش را بهمراه آورده بود. چقدر حضور زن ها و بچه ها تو مسیر به این پیاده روی عظمت میداد. مردان عراقی ڪنار جاده نشستہ و التماس زائران آقا می ڪردند تا بروند ماساژشان بدهند، زنان و مردان در پیاده روی خیلی مخلصانه عشقشان را بہ امام حسین نشان می دادند. حسین جان! زن، فرزند، همسر، زندگیم بہ فدایت. تیمهای پزشڪی و هلال احمر در موڪبها مستقر بودند و جانانہ بہ زوّار خدمت رسانے می ڪردند. بہ موکب حضرت معصومه (سلام الله علیها) استان قم رسیدیم، من سَرم درد داشت با فرناز رفتیم از هلال احمر قرص بگیریم زنان و مردانی را می دیدم ڪہ پاهایشان تاول زده و آمده بودند آب پایشان را بڪِشند.( اما من اصلا آب پایم را نڪشیدم و هیچ دردی هم نداشتم هنگام برگشت بہ خانہ خودش خود به خود رفته بود و انگشتم دیگر بادی نداشت) ? بہ نجف ڪہ رسیدیم جمعیت موج میزد جای سوزن انداختن نبود نتوانستیم وارد حرم شویم از بیرون به مولا سلام دادیم(هنگام برگشت از کربلا دوباره به نجف آمدیم و یه دل سیر زیارت ڪرده و نماز و دعا خواندیم ? ☺ ) و سجده شکر بجا آوردیم و راهی ڪربلا شدیم. دقیقٵروز اربعین بہ ڪربلا سرزمین عشق رسیدیم ? ? ? بہ سمت موڪبهای ڪرجی نزد همشهریانمان رفتیم تا کمی استراحت ڪنیم و نماز ظهر و عصر را در یڪی از چادرها بہ جماعت خواندیم و اتفاقا قبل شروع نماز دوستم را ڪہ همسرش طلبہ هست و با برادرم رفیق هست را دیدم ڪلے خوشحال شدیم بعد سلام و احوالپرسی و روبوسی ،بہ معصومہ گفتم ڪدام چادر هستید بعد نهار را بیایید بریم حرم زیارت اربعین را بین الحرمین بخوانیم، چادرشان را نشانم دادم قرار گذاشتیم بعد نهار ڪنار چادرشان باشم تا با هم راهی بین الحرمین شویم. با همسفرام ناهار را خوردیم هر کدام متفرق شدیم، فرناز رفت پیش دوستاش، اعظم خانم و دخترعمو هم رفتند ڪنار همشهریاشون منم پاشدم رفتم سر قرار . سہ نفری من ، معصومه، همسرش ڪہ روحانی هستند راهی شدیم پیاده ڪہ می رفتیم گرم صحبت شدیم اصلا متوجه نشدیم ڪِی به حرم رسیدیم. بہ بین الحرمین ڪہ رسیدیم بین دوراهی مانده بودم ڪہ اول به اربابم ? ? ? ? سلام و عرض ادب داشته باشم یا بہ سقای دشت ڪربلا ابوالفضل العباسم ? ? ? رو بہ سوی امام حسین علیه السلام ایستادم گفتم آقاجان ممنونتم ڪہ همچین روزی دعوتم ڪردی بہ زیارتت بیاییم. اشڪها اجازه نمیدادند گنبد اربابم را واضح و سیر تماشا ڪنم بغض گلویم را گرفتہ بود. معصومہ گفت"آمنه جان! زیارت اولته برام دعا ڪن، من هم افرادی ڪہ التماس دعا گفته بودند از ارباب جان خواستم تا زیارتش را روزیشان گرداند” اشکهایم را با چفیه خشک می ڪردم چون این اشڪها برام ارزش دارد و چفیه ام را آورده بودم تا بہ هر زیارتگاهی میرویم متبرّڪ ڪنم و هنگام دفنم با من در قبر بگذارند. دنبال ڪتاب دعا می گشتیم تا جایی پیدا ڪنیم بنشینیم نماز و دعا بخوانیم. https://kowsarnet.whc.ir/thewire/view/26106972 لینڪ دوم سفرنامه☝️☝️☝️☝️☝️ ادامه دارد….